داستانک های میم عزیز!

ساخت وبلاگ
ذهنم مرتب شده است و تفاوت معنی دارش را حس می کنم. این به آن معنی نیست که خالی از نابسامانی است، مثل همه ذهن ها، اصلا! با این وجود مشخصا از گرفتاری بیش از چهار دهه ای خلاص شده ام و تازه متوجه می شوم که همه عمر چه فشاری را متحمل شده ام! سالهاست با بیش فعالی آشنا هستم اما آنچنان جدی نگرفته بودمش. میدانستم ریشه همه گم کردن اشیاء و فراموشکاری ها، بیش فعالی بوده است اما اینکه هنوز مغزم با آن همچنان درگیر است، نکته ای است که پس از اصلاح مغز به آن رسیده ام. در دوران کودکی ما، روانشناسی چندان محلی از اعراب نداشت و همین که مادر متوجه هوش بیشتر من شده بودند ( بحث ارزش گزاری نیست و فقط  ذکر یک ویژگی است)، اتفاق مهمی بود اما اینکه این کودک تیزهوش چرا این قدر بی دقت است و در بسیاری از امتحان ها یک سوال را در اثر بی دقتی بی پاسخ می گذارد و ... پاسخی نداشت. با افزایش سن، مقداری از بیش فعالی ام کاسته شده بود و به صورت ناخودآگاه راهکارهایی برای غلبه بر آن یافته بودم؛ از جمله اینکه با انواع پلنر و ارگنایزیر فیزیکی و مجازی آشنا شده و به این طریق سعی کردم به ذهنم سر و سامانی بدهم. با این وجود، باید اذعان کنم چند ماه گذشته به رغم سختی های دیگری که داشته، زمان دانستن بیشتر درباره تاثیر دوگانه هوش و بیش فعالی بر عملکرد و به عبارتی درد ناشی از آن بوده است. اینجا می نویسم، برای خودم، حریم شخصی تر و گفتن بیشتر از دردها. شاید ادامه داشته باشد. داستانک های میم عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:20

دلیل زیستن را گم کرده ایم. بیستم فروردین مشهد و برف و کرونا. حتی دقایقی رانندگی در برف آرامم نمی‏کند. انگار تمام بهانه را گم کرده ‏ام. هر چقدر از این کار به آن کار بروم و مشغول باشم، این موجود انگار به یادمان می‏ آورد انچه در لحظه های عادی به آن بی‏ اعتناییم. سوندکلاد! از دستتو به من اشکان خطیبی می پرد به یک مرگ ساده اش. می بینم چقدر این بیشتر با روحم هم‏خوانی دارد...

داستانک های میم عزیز!...
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 10:02

این پاییز هم تمام شد. فردا شب یلدا است. پاییز تلخی بود برای ایران. زمستان چگونه خواهد بود؟ تلخ تر؟ ناب می آوریم هنوز؟حجم کارهایی که باید انجام شود،‌بسیار است. به جای تمرکز بر آنها که بیشتر استرس زا اس داستانک های میم عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 167 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 23:38

تابستان است. مغزم دارد منفجر می شود. کارها تمامی ندارد. بی چشم انداز استراحت و رهایی... داستانک های میم عزیز!...
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت: 4:26

من اینجایم. در میانه ی بهار مشهد که کمی گرم است اما کاش تمام نشود، این اردیبهشت که حتی شلوغی و پرکاری هم از دوست داشتنی بودنش نمی کاهد.

دخترک رفته است تبریز. انگار خودم آنجایم. حالش که خوب باشد، جایی که دوست دارد، من هم خوبم.

گیج و منگم. جسمی. خیالی نیست. می گذرد...

 

 

داستانک های میم عزیز!...
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 191 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 15:20

یک-از صفحه ی میم کوچک به اینجا می رسم . از مهمان مشهدی شان. از چراغ رابطه. هر چیز که آشنا است و بوی خاطره و صمیمیت می دهد. می فهممش. خیلی زیاد. یادداشت قبلی ام از فیروزه بود و دخترک و حالا اهواز و او. داستانک های میم عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 149 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 15:20

اینجا ساکت است. همسایه ژاپنی بعد از چند هفته سر و کله اش پیدا شده، اما باز هم ساکت است. ذهنم خسته است و چشم هایم داغ داغ.چند قسمت سریال دیدم اما نخندیدم. چیزی درونم بود که نمی گذاشت. به لج خودم که دیشب نان و ماست خورده بودم و ظهر چند عدد چیپس، تکه های مرغ نهار دیروز را گرم کردم و با بی میلی و اکراه خوردم!به سرم زد بروم و یک وب لاگ را بخوانم. از خیلی سال پیش. از سالهای دور تا سالهای نزدیک. رفتم سراغ سیب زمینی داغ. حواسم پرت شد. همین را می خواستم که خواسم پرت شود.یاد این وب لاگ افتادم. دو وب لاگ قبلی که جایی باید بک آپی داشته بشم و این یکی که چقدر سریع و عجیب شش ساله شد و بیشتر هم. در این میانه به گمانم بلاگفا یک سال را بلعید  و همه ی بهانه ها را. خیالی نیست. به زمان فکر می کنم. دشمن این روزها و این سالها...خسته ام. خسته. شاید فردا بهتر باشم. خدا می داند.+ نوشته شده در  شنبه سی ام دی ۱۳۹۶ساعت 23:3&nbsp توسط میم عزیز  |  داستانک های میم عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 169 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:09

پاییز به نیمه رسیده استو اصلا" فکر نمی کردم وقتی دوباره به سراغ این میم بیایم، پاییز به نیمه رسیده باشد. این پاییز رنگی تر و تنهاتر از همیشه بود. حالا که اینجا می نویسم، موقعیت اطرافم بیشتر شبیه اتاق خودم است. اینترنت بهتری دارم و یک فرش کوچک و میزی و فنجان قهوه و خلاصه شبیه ترم و این شبیه تر بودن حالم را بهتر کرده است. اینجا فرصت تجربه های جدید است. تجربه های علمی قطعا" در هر نقطه ی دنیا شبیه همند و البته جذاب اما از همه جذاب تر برای من- بجز مسایل معمول جامعه که برایم حسرت برانگیز است- شخصیت توماس و همسرش است. شاید بتوان اسم آنها را اصیل گذاشت. شاید هم من  آدم های با چند نسل فاصله را بهتر درک میکنم یا شاید تجربه و مهر آنها توانست بر فاصله ی همیشگی من با آدمها غلبه کند. وقتی هنگام تماشای زوتوپیا در منزل توماس می خندیدم و از نقد فیلم حرف می زدم، به گمانم توماس پسورد مرا پیدا  کرد! نگرانم بود. از روز اول. اینکه با بقیه بجوشم و تنها نمانم و من نمی توانستم بگویم پرفسورِ خوب، من در زبان خودم، در سرزمین مادری ام هم چنین هستم. اما وقتی با هم از سینما و موسیقی و البته علم حرف زدیم، توماس متوجه شد که با چه کرکتری روبروست. برای همین برایم لینک یک کنفرانس را همراه با برنامه ی کنسرت می فرستد!!! توماس آدم عجیبی است و همسرش از او عجیب تر. از آنهایی که انگار سالهاست پدربزرگ و مادربزرگم بوده اند. داستانک های میم عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 23:01

اوایل که آمده بودم، هر ظهر تقریبا" پاستا می خوردم  و فکر می کردم به ایتالیا آمده ام. الان چند روزی است افتاده ام روی مود نان و پنیر، انواع پنیر، از کاممبرت تا اسرم، فتا و موزارلا! و فکر می کنم به فرانسه سفرکرده ام!!! خلاصه این حجم غذای سالم ( که جز موارد یاد شده بیشتر از نوع وجترین و در مواردی مرغ است) بعلاوه پیاده روی، خواب ساعت نه شب و بیدار شدن هفت صبح، عجب آدم سالمی از من خواهد ساخت! باقی بقای سلامت + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۶ساعت 15:45  توسط میم عزیز  |  داستانک های میم عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 23:01

قبل از آمدن فکر می کردم که اینترنت نامحدود دارم و می توانم تمام شبکه های تلویزیون ایران را راحت داشته باشم- به رسم عادت- وفتی آمدم، حتی اینترنت نامحدود هم به سختی پیدا شد! اینترنت همراه خیلی گران بود و یک ماه طول کشید تا متوجهم بشوم چطور می توان اینجا با یک فلش اینترنت محدود داشت اما بالاخره گذشت. حالا از فیلم نت و ... - البته قانونی و به صورت خریداری شده- فیلم و سریال دانلود می کنم و می بینم. به هر حال باید جز کار، زمان های دیگر را پر کرد. اول که به لطف میم کوچک توی هاردم سرک کشیدم و با سیمپسون ها دوست شدم و خوشبختانه آنقدر هستند که تا برگردم، ادامه دارند! بعد سریال نابغه و زندگی جذاب انیشتین، یک سریال جدید کانادایی  و حالا سیزن اول فرندز که می دانم خیلی ها عاشقش هستند؛ یک کمدی موقعیت تمام عیار. البته من هیچ وقت رغبتی به این سریال نداشتم، الان فارغ از برخی مسایل، کمدی اش برایم جالب است. در یک روز ده قسمت را دیدن، رکورد شگفت انگیزی است که البته دلیل دارد... دیشب دچار یک حمله اساسی میگرن شدم و عواقبش، در نتیجه تصمیم گرفتم امروز خیلی فعالیت نکنم و مراقب خودم باشم. در امتداد این مراقبت، در خوابگاه ماندم و جز خواندن بخش هایی از یک پایان نامه، سعی کردم خودم را خیلی خسته نکنم و درنتیجه ده قسمت فرندز دیدم! نکته اینکه همیشه دلم می خواست پشت سر هم سریال ببینم و نمی شد. از همان زمانی که ما داستانک های میم عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک های میم عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimazizo بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 23:01